امشب تمام خويش را از غصه پرپر ميكنم *** گلدان زرد ياد را با تو معطر ميكنم

تو رفته اي و رفتنت يك اتفاق ساده نيست *** ناچار اين پرواز را اين بار باور ميكنم

ایوب صفری: خبر، بسیار تلخ و دردناک بود ؛ دوستی نادیده وصاحب قلمی فرزانه که مدتهاست به ماندگارترین همزبان و همدلت تبدیل شده، قرار است تنهایت بگذارد. مدیریت محترم و فهیم اسلام آباد پست را می گویم که ارتباطمان از یک انتقاد شروع شد و یک سوال از سوی ایشان در قسمت نظرات وبلاگم که ؛ تو با چنین پیشینه ای ، چرا در انتخابات مجلس از دکتر فلاحت پیشه حمایت کرده ای؟ و شروع کردم به گفتن از آرزوهایم. از عشقم به مردم و شهرم و اینکه در اینگونه انتخابات ، قبل از سیاست و یا هرچیز دیگر، نظرم بر شایستگی "در خدمت به خلق و خاصه برداشتن قدمی برای مردم محروم و درد کشیده اسلام آباد" است.

سخنانم برایش آشنا بود . چه، او خود سالکی بود که پیشتر طی طریق کرده بود و در مدت چندماه، بهترین راهنما و دلیلم گردید ؛ اگرچه سعادت دیدار حضوریش را نیافتم، اما درد مشترک داشتیم و بیشتر شبها از دردها و دغدغه هایمان می نوشتیم.

دو ماه قبل از عید، به من امر کرد که وارد انتخابات شوراها شوم ؛ دلایلی برای لزوم حضورم در این عرصه آورد و در عین حال، مشاوره های بی بدیلی را نیز پیش رویم قرار داد . در کلامش، دلسوزی عمیق برای مردم مشهود بود و تنها خواست و آرزویشش، ارتقای شاخص های نامطلوب زندگی همشهریانش تشکیل می داد. احترامش بر من واجب بود و بلافاصله برای ورود به عرصه شوراها، با کسان بسیاری مشورت کردم. عمدتا استقبال بسیار گرمی داشتند و برادرانه به حمایتم برمیخواستند. لیکن در تمام این مدت یک دغدغه جدی داشتم: با فرض حضور من در شورا، اگر اکثریت منتخبان شورای اسلام آبادغرب، آنانی نباشند که به همراهی و پشتیبانی شان مستظهر گردم، چگونه باید از شرمندگی چنین بزرگوارانی درآیم که اینگونه تمام وجودشان را در طبق اخلاص می گذارند؟!

برای کاندیداتوری دو دل شدم و همه چیز را به ایام عید موکول نمودم که تمام خانواده جمع می شوند. اما از آنسو، تمام شواهد در این مدت، نشان می داد که اکثریت کسانی که شانس پیروزی در انتخابات پیش رو را دارند، شانسی را برای هرگونه اقدام مثبت و تحول زا باقی نمی گذارند و بازهم بوی حاکمیت مناسبات ناسالم در انتخابات به مشام می رسید. هرچه کلنجار رفتم، وجدانم را نتوانستم راضی کنم که به صرف موفقیت شخصی و رسیدن به نوایی از قبل حضور در شورا، به خیانت دست زنم. چه، حضور بی نتیجه و ناکارامدم در شورای شهر، خیانت به تمام کسانی بود که صداقت و امیدشان را برایم در طبق اخلاص می گذاشتند و در عوض، حداقل انتظاراتی از خدمت به خلق داشتند که از توان من خارج بود.

جالب اینجاست، پس از کناره گیری حقیر از عرصه انتخابات، یکی از همین دوستان بزرگوار که گمان کرده بود تصمیم بنده به دلیل شرایط اقتصادی و وضعیت نامطلوب مالی است، روز پنجشنبه پیشم آمد و 5 میلیون تومان را جلویم گذاشت. پرسیدم این چیه؟ کلی عذرخواهی کرد که استطاعت مالیش بیش از این نبوده و این 5 میلیون ، تمام پولی بوده که توانسته جور کند و ... راستش اصولا آدم سنگدلی هستم اما برای دومین بار طی چند مدت اخیر، به گریه افتادم (که هر دو مورد نیز به خاطر محبت های بی شائبه در ماجرای کاندیداتوریم بود) . برایش گفتم که خوشبختانه مشکل مالی درمیان نبوده و به واقع ترس از عدم جواب دان به این همه محبت، علتی مافوق هر علت برای تصمیم بوده است.

در اینجا باید اضافه کنم که ؛ به واقع که اصل شوراها به شکل فعلی، ایجاد تشکیلاتی ابتر و برخلاف روح قانون ونظر اولیه قانونگذار است که از هرگونه کارامدی موثر، به دور افتاده است. ضمن آنکه با همین شرح وظایف حداقلی، متأسفانه در عموم شهرهای استان کرمانشاه از مناسبات غیرسالم انتخاباتی، کاملا متأثر گردیده و مثلا در خود مرکز استان، گفته می شود هرکس چند میلیارد پول خرج کند ، حتما به شورا راه می یابد و ... و اینچنین است که هرگز، شورای شهر؛ جایگاهی برای حضور نخبگان صالح نبوده است.

به هرحال، محبت ها در یکی-دوماه اخیر به حقیر زیاد بوده که بیان همه آنها، از توان این قلم به دور است. لیکن، محبت و لطف مدیریت اسلام آبادپست، چیزی نیست که بتوانم آن را به نگارش درآورم. بخصوص اقدام اخیر ایشان ، که البته پریشب به حقیر نوشتند: اگر شرکت نکنی، دیگر فعالیت رسانه ای نخواه کرد (و منظورشان این بود که وقتی امکان هرگونه تأثیرگذاری وجود ندارد، چرا باید ادامه داد؟). همان موقع به ایشان عرض کردم که چنین نکند و خواهش کردم... اما هرگز انتظار نداشتم امشب وقتی وارد وبلاگشان می شوم، با چنین تصمیمی مواجه شوم. و در اینجا شایسته است کوتاه سخنی با ایشان بگویم:

دوست فهیم و صاحب قلمم : محبت بزگوارانه شما را تا ابد فراموش نمی کنم و با این اقدامتان، چنان بار مسوولیت سنگینی بر دوشم گذاشتید که در مجال باقی مانده از عمرم، باید مواظب تک تک قدمهایم باشم که طوق تعهد به "انسانیت و شرافت و مردانگی" بر گردنم نهادید. درحقیقت، شما کاری کردید که از تصمیم و اقدام من، دهها بار بزرگتر و صادقانه تر بود. خدایش اجر دهد.

دوست عزیز، از اطناب بیشتر اجتناب می کنم و می دانم که آنچه نوشته اید، از سر صفای باطن و بزرگی شماست که بزرگان و مهترها همیشه بر سر کهترها دست محبت و نوازش می کشند و اقدام شما در حق من نیز از همین قسم بود. لیکن همانگونه که برایتان بصورت خصوصی نوشتم: التماس می کنم که تنهایمان نگذارید که بعد شما، بال پریدن دیگر نیست. خواهش میکنم اگر از وضعیت دلگیر موجود، دلتان گرفته(که می دانم به واقع گرفته)، مدتی را استراحت نمایید و سپس باردیگر ما را از قلم زیبایتان سیراب نمایید. آرزوی دیرین حقیر، موفقیت روزافزون و طول عمر با برکت برای شماست.

ضمنا، از تمام مدیریان محترم سایت ها و وبلاگ هایی که خبر خداحافظی اسلام آبادپست که حاوی الطاف مدیت محترم وبلاگ به حقیر است، را منتشر کرده اند، بسیار سپاسگزارم.


یاداشت خداحافظی اسلام آبادپست به شرح زیر است:


تقارن وادع اسلام آباد پست و انصراف ایوب صفری

ایوب صفری را دوست دارم چون اسلام اباد را دوست دارم.به آن احساس تعلق دارم و ریشه هایم در خاک آن روییده است و بخشی از هویت من است.هویتی که گریزی از آن ندارم وبه آن مفتخرم.ایوب صفری از رادمردان دیار ماست.جوانی از اقلیم اندیشه و کوی دوستی .انسانی دارای دغدغه.خبر انصرافش آب سردی بود بر پیکرم.مدت ها به شوق حضورش برای شورای شهر در آسمان خیالم پرمیگشودم و پرواز میکردم.اما افسوس....-با او امیدوار بودیم ققنوس امید از فراز خاکستر ناامیدی به پرواز درآید.در این قحط سال فضیلت و درکویر انسانیت و شوره زار مردانگی کم اند ایوب صفریها.ایوب صفری به لطف قلمش مدت هاست مارا مهمان خوان اندیشه خود نموده.جوانی با زخم هایی بر تن.زخم هایی التیام نیافتنی و دردهایی پایان ناپذیر.او روحی بزرگ دارد و مهمترین دغدغه اش آزادی و رهایی کشورش از دیو ظلم و بی عدالتیست.پس از سالها جلای موطن خویش بازگشته بود.بازگشت به اسلام اباد دراین موسم مهاجرت و رفتن و نماندن یعنی ایثار.دلخوش بودیم که بیاید اما نیامد. او میتوانست امید بیافریند اما دریغ..ایوب صفری میفهمد و به راستی چه مصیبتی است این فهمیدن!.رنج بزرگیست فهمیدن در زمانه ما.خداوندا از این درد و رنج به جوانان ما ببخش.به قول سلطان قلم دکتر علی شریعتی:وچقدر ندانستن ها و نفهمیدن ها است که از دانستن و فهمیدن ها بهتر است.و به قول معروف مرد را دردی اگر باشد خوش است.او عقیده دارد و آن را فدای تعلقات موهوم دنیوی تنگ نظرانه نمیکند..او جوان است اما پیر سیاست.تاریخ خوانده و پیچ و خم روزگاران را تورق کرده است.اما افسوس در سرزمین ما سالهاست امثال او را به زیر میکشند تا کوتولگان بزرگ نمایی کنند.تا نامردان مرادنگی کنند.اما نمیتوانند...-در روزگاری که همه گرگ هایی در لباس انسانیت اند او پاسدار انسانیت انسان است.مردیست که در ورای زمانه خود زندگی میکند و امثال او از عصر خود فراترند و به قول شاعر:

باید بکشد عذاب تنهایی را               مردی که زعصر خود فراتر باشد

او به شوق گشودن پنجره امید بر دیدگان همشهریانش نهال دانایی گستر اندیشه اسلام آباد را کاشته است و تمام مخاطرات این کار را به جان خریده است و مگر ما نمیدانیم مخاطرات کار رسانه ای در این روزها را.مگر نمیدانیم این کار یعنی خود را به سیل حوادث زمانه سپردن!یعنی آینده را سوزاندن و خاکسترش را به باد تقدیر زمانه سپردن؟!

درد و رنج سرنوشت محتوم شهر من نیست و چه کسانی به این رنج پایان خواهند داد؟!ایوب صفری میتوانست بر ضعف اندیشه ورزی در شورای شهر اسلام آباد مهر خاتمت زند و بارقه امید به چشمانمان هدیه کند..او میتوانست شورا را از خواب غفلت بیدار کند و تاریکی را از میان بردارد اما صد افسوس خفاشان شب پرست کوی ما تاب تحمل او را ندارند.شورای شهر اسلام آباد محتاج به اندیشه های نابی است تا شهری شایسته شایستگان اسلام آباد بیافریند.اما تقدیر این است شوراییان ما هم چنان در پیله افکار خود بمانند و شراب تلخ غفلت سر کشند و در خماری آن سر خوش باشند.

آقای صفری بمان.بمان چون سرو سرافراز راست قامت .بمان برای اسلام آباد.


خداحافظی اسلام آباد پست:عزم اصلاح کرده بودیم تا گرد فراموشی از چهره اسلام آباد بزداییم .اما دست تقدیر زمانه امانمان نداد.و سرنوشت ما را  هم چنان به نا کجا آباد ها میبرد و  میتازیم و نمیدانیم کجاییم و  مقصدمان کجاست....

متاسفانه علی رغم خواست قلبی خود به دلیل مشکلات  پیش آمده تصمیم گرفتیم وداعی زودهنگام اما ناخواسته داشته باشیم.از اینکه ما را پذیرفتید سپاس .گرچه سخت است اما باید رفت.پس خداحافظ.

 از یکان یکان افرادی که رنجیده خاطرشان کردیم طلب حلالیت میکنیم و از همه عزیزان به خصوص از برادر عزیزمان جناب آقای ایوب صفری که در این مدت یار و غمخوار ما بودند عذر خواهی میکنیم.هرچندهیچ گاه سعادت حضور در محضرشان را نداشتیم.

پاینده ایران وایرانی. حداحافظ

در پایان، شعر "بازی تلخ" از استاد "رحمت" را به به دوست نادیده ام ؛ مدیریت محترم اسلام آبادپست تقدیم می کنم:


بعد از تو ظاهر شد ، آغاز بازی ها

هم دست بُردن ها ، هم پادرازی ها

چندین نفر بودند ، دنبالِ یک گردو

سرگرم مان کردند ، با توپ بازی ها

بعد از تو ای قاصد ، با نامه ی توحید

ما را به صد نیرنگ ، دادند بازی ها

تاراج شد رایج ، در نزد جمعی جور

با این همه گفتیم ، از بی نیازی ها !

یادا ، از آن رستم ، آن رخش گردانی

آن یال افشانی ، وآن سرفرازی ها

نه تُرک و نه تازی ، نه چین و نه ماچین

میدان نمی دادیم ، بر تُرک تازی ها

صد چنگ تا نبوَد ، زخمی ز یک آهنگ

راهی نخواهد بُرد ، با تک نوازی ها

پی کارِ این دیوار ، محکم نخواهد ماند

بعد از تو پا نگرفت ، گردن فرازی ها

 اخلاص باید داشت ، نه زخم پیشانی

تسبیح حیران است ، در جانمازی ها

بر نقطه ای واحد ، میل رسیدن کو ؟

« تای » تلاقی نیست ، در این موازی ها

آن پیر می دانست ، محرومی مردم ـ

پنهان نمی گردد ، با صحنه سازی ها

انگار با ما هست تا آخر عالم  ـ

خوش باش « خسرو » ها ، فریاد « رازی » ها

تا گفته ام « رحمت » با چشم تان ابروست

از سایه رم کردند ، این نازنازی ها

وارونه آویزان ، بر شاخه ی کاجیم

تلخ است ، می دانم ، پایان بازی ها ..